چند سالی بود که زندگی یکنواخت و خسته کننده ای داشتم. هیچ چیزی به نظرم تازگی نداشت و روزمرگی همه زندگیم را فرا گرفته بود. تا اینکه یک روز نسبتا سرد زمستانی به پیشنهاد دوستانم برای کمی تغییر روحیه به یک طبیعت گردی یک روزه رفتیم. همه رفقا تنها آمده بودند و فقط یکی از دوستان به اتفاق چند تا از همکارانش آمده بود که در بین آنها چند دختر خانم هم حضور داشتند. اون روز خیلی به همه خوش گذشته بود و جمع تصمیم گرفتند که هفته بعد هم با برنامه ای مشابه دور هم جمع بشیم. این گردشهای هفته ای ادامه پیدا کرد و در خلال آنها من و یکی از دختر خانمهای گروه به نام صدف بیشتر به هم توجه میکردیم. به عنوان مثال در گردشها بیشتر مراقب هم بودیم و اگر یکی از ما از گروه عقب میافتاد دیگری منتظرش میماند تا با هم به بقیه گروه برسیم. کم کم این توجه به سمت یک علاقه حرکت میکرد. من شناخت دقیقی از صدف نداشتم و در همین حد میدانستم که دختری از یک خانواده متوسط رو به پایین است. پدرش راننده تاکسی و مادرش خانه دار بود و در یک خانه کوچک اجاره ای در پایین شهر زندگی میکردند. وضع مالی من بد نبود و در یک شرکت که سهام دار و عضو هیئت مدیره آن بودم کار میکردم. برای همین موقعیت مالی صدف اصلا برایم اهمیت نداشت. علاقه بین من و صدف کم کم داشت به یک عشق شدید تبدیل میشد. البته هیچ کدام از ما حرفی از ازدواج نزده بودیم تا اینکه یک روز وقتی برای تماشای فیلم به سینما رفته بودیم موقع خداحافظی به من گفت “رضا! خواهش میکنم هیچ وقت منو تنها نذار”.
کم کم صحبت از ازدواج بین ما جدیتر میشد و بالاخره تصمیم گرفتیم موضوع را با خانوادهها مطرح کنیم. مادر و پدر من مخالف اصل موضوع نبودند اما هر دو اصرار به بررسی و شناخت بهتر خانوادهها داشتن. در نهایت به اصرار من یک روز مادرم با خانه صدف تماس گرفت و ضمن طرح موضوع قرار گذاشتند که پنج شنبه همان هفته جلسه ای برای آشنایی برگزار کنند. بعد از همان جلسه اول پدر و مادرم مخالف این ازدواج شدند اما من هم در مقابل نظر آنها جبهه نگرفتم. رابطه من و صدف ادامه پیدا کرد و من کم کم توانستم پدر و مادرم را راضی کنم. در جلسه ای که برای تعیین مهریه برگزار شد مادرم روی ۱۴ سکه پافشاری میکرد اما نظر پدر صدف ۱۳۷۰ سکه به سال تولد صدف بود. هیچ کدوم از طرفین حاضر به کوتاه آمدن نبودند. من و صدف که حاضر نبودیم به خاطر مهریه دست از هم بکشیم دنبال راه حلی گشتیم. صدف گفت ” رضا تو خانواده ات رو راضی کن و بذار ازدواجمون انجام بشه، من فردای عقد تمام مهریه رو بهت میبخشم. عشق ما فراتر از اینه که بخواهیم خودمون رو درگیر این مسائل کنیم”. من قلبا حرفش رو پذیرفتم اما از صدف خواستم برای جلب رضایت پدر و مادرم بخشیدن مهریهاش را روی کاغذ بنویسد و امضا کند. صدف هم بلافاصله این کار را کرد. ازدواج ما سر گرفت و ما در اوج عشق و خوشبختی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. رفتار صدف اوایل ازدواج خیلی خوب بود. در همه موارد سعی میکرد مراقب جیب من باشد و صرفه جویی کند. من هم هیچ وقت برایش کم نمیگذاشتم و همیشه سعی میکردم هر چیزی که دوست دارد را برایش فراهم کنم. اما بعد از مدتی رفتار صدف کاملا عوض شد. محبتهای من به صدف به یک وظیفه تبدیل شده بود و اگر خواسته ای از خواستههای زیادش را انجام نمیدادم، رفتار خیلی بدی نشان میداد. برای مثال برایش ماشین خریده بودم که بتواند راحت به پدر و مادرش سر بزند اما بعد از چند ماه برای توسعه کسب و کارم تصمیم گرفتم هم ماشین خودم و هم ماشین صدف را بفروشم. اما به من اجازه این کار را نمیداد و میگفت ” تو حق نداری ماشین منو بفروشی و برای تهیه پول نباید به اموال شخصی من چشم داشته باشی”. این مسائل خیلی من را ناراحت میکرد. حس میکردم صدف تمام عقدهها و نداشتههای قبل از ازدواجش را در زندگی با من جستجو میکند. صرفه جوییهای اوایل ازدواج صدف به ولخرجی و ریخت و پاش تبدیل شده بود. خرید بیش از حد لباسهای مارک دار، مهمانیهای مفصل برای دوستانش، عملهای زیبایی و غیره و غیره. هرقدر تغییر رفتارهای صدف بیشتر میشد نارضایتی من هم از زندگی بیشتر و بیشتر میشد. و مدام با خودم فکر میکردم این، آن زندگی عاشقانه ای که رویایش را داشتم نبود. صدف هم شاید دیگر علاقه چندانی به من نداشت. حد اقلش این بود که به تفریح و خوش گذرانی و خرید و خرج کردن علاقه بیشتری نشان میداد. این مسئله تا جایی ادامه پیدا کرد که تصمیم به جدایی گرفتیم. من خیالم راحت بود که صدف مهریهاش را بخشیده و با خود میگفتم برای اینکه خیلی هم دور از انصاف نباشد همان ۱۴ سکه مورد نظر پدر و مادرم را بهش پرداخت کنم. اما وقتی برای درخواست طلاق به دادگاه رفتیم دادگاه برگه دست نویس صدف رو مورد قبول نمیدانست و میگفت تنها امضاهای رسمی و محضری قابل تایید است. من از صدف خواستم مهریهاش را طبق وعده ای که داده بود در دادگاه ببخشد اما در کمال ناباوری از این کار طفره میرفت و میگفت این حرف را زمانی که عاشق بوده زده است نه حالا که هر دو طرف قصد جدایی دارند. درست است که وضع مالی من بد نبود اما من برای پرداخت مهریه صدف باید همه دارائیهایم رو میفروختم و تازه یک مقدار هم قرض میکردم. از صدف خواستم که از خر شیطون پایین بیاید و به وعدهاش عمل کند. کاغذ دست نویسش را نشانش میدادم و وعدهاش را یاد آوری میکردم اما فایده ای نداشت که نداشت. حتی به او گفتم که حداقل تعداد کمتری از مهریهاش را بگیرد و مابقی را ببخشد اما او که به ولخرجی و ریخت و پاش عادت کرده بود، تمام ۱۳۷۰ سکه ی مهریهاش را تمام و کمال میخواست. من که پرداخت این مهریه برایم تقریبا غیر ممکن بود، از صدف خواستم تا دوباره برای زندگی کنار هم تلاش کنیم، اما او میگفت چینی شکسته زندگی ما را نمیتوان بند زد. البته در این مسئله به او حق میدادم و خود من هم در پس ذهنم میدانستم که تلاش دوباره بی فایده است. در نهایت برای پرداخت مهریه صدف خانه و ماشینم را فروختم. تمام سهمم از شرکت را هم مجبور شدم با قیمت کمتری بفروشم. تمام پولی که توانستم جمع کنم حدود یک میلیارد و دویست میلیون تومان شد. به صدف گفتم این پول را بگیرد و رضایت بدهد اما او با وقاحت تمام گفت که میخواهد خانه ای بخرد و به پول بیشتری نیاز دارد. من هم در حالی که شدیدا احساس شکست میکردم بقیه پول مهریه را از دوستانم قرض گرفتم و پرداخت کردم. راستش دیگر برای مهم نبود، فقط میخواستم پول را بپردازم و دیگر صدف را نبینم. ما از هم جدا شدیم و من به یک بازنده واقعی تبدیل شدم.
نکته حقوقی
اگر زن در هنگام عقد قول شفاهی و یا کتبی برای بخشیدن مهریهاش بدهد این قول در دادگاه به هیچ وجه اعتبار ندارد مگر اینکه به شکل محضری ثبت شده باشد.